دياناي مندياناي من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

💗دياناي دوست داشتني💗

نگو نه...

دو سه روزه که یاد گرفتی چند تا کلمه رو بذاری کنار هم ... از اونجایی که تو نه گفتن مهارت ویژه ای داری جملاتی که میسازی هم به نه مربوط میشه!!! هرچی میگیم شما میگی نگو نه ، نگو نه. بعدشم میزنی زیر خنده تازه متوجه شدم که وقتی شعر حسنی نگو بلا بگو رو برات میخونم وسطش اینو تکرار میکنی...خیلی بامزه حرف میزنی بعضی وقتا لوس بعضی وقتا هم تن صدات کلفت میشه!!! اینم یه عکس از اون روزایی که همش گفتی نگو نه!!!! راستی بعضی از حرفاتون مترجم نیاز داره... تاب تاب الابالی : تاب تاب همبازی این کلمه هارو هم زیاد به کار میبری عزیزم:  او او تی تی : هو هو چی چی ببیی کو؟؟؟ بابا کو؟ بابا مامان نانا .دوباره مامان بابا نانا... اسب کو؟؟ این...
17 دی 1392

غذای انگشتی

یه شب قبل از امتحان زدم به سیم آخرو گفتم بی خیال درس آخرش یا قبول میشم یا نمیشم دخترم از همه چیز برام مهمتره بذار برم براش یه غذای مورد علاقشو درست کنم بخوره جون بگیره راستی بگم که الان یه هفته ای هست که همراه غذا میخوای ترشی بخوری.خیلی دوست داری.سعی میکنم زیاد بهت ندم اخه خیلی زوده که ترشی خور بشی مامان جون... بابا جعفر رفته بود تهران من و شما هم تنها بودیم... ...
17 دی 1392

دخترم یک سال و نیمه شده...

سلام و صد سلام پرتقالی هم به دیانا خانم و هم به همه اونایی که به وبلاگش سر میزنن همه به همه اونایی که 15 دیماه یه سال و نیمه شدن!!! بعد از امتحان چون توی دفتر کار داشتم مجبور شدیم بریم اونجا و تا ساعت 2:30 کارمون طول کشید چند تا هم عکس ازتون گرفتم که یادگاری بمونه از یه سال و نیمگی تون و ببینی که همیشه خندون بودی عزیزم.عاشق خنده هاتم. خیلی دوست دارم آدم کوچولو ... بازم من دیر اومدم... دختر عزیزم روزی که یه سال ونیمتون شد من امتحان داشتم و دو شب بود که نخوابیده بودم و اقعا" خسته بودم و شرمنده گل روی شما شدم اما حالا اومدم که جبران کنم... فردای اون روز شما واکسن داشتی صبح مجبور شدم زود از خواب بیدارتون کنم ، به زور بیدار شدی ، ...
17 دی 1392

به یاد گذشته...

داشتم دنبال عکس صندلی ماشین دیانا میگشتم که یه عکسای خاطره انگیزه دیانا برخوردم دلم برای اون روزا تنگ شد... این عکس یه خانواده مهربونه که اولین باره دخترشونو بردن جنگل بلیرون اطراف آمل... اون روز یه کم باد می اومد همش نگران بودم مریض بشی دخترم !!! اونم صندلی ماشین که اوایل هر وقت تو ماشین لازم نبود بابا جعفر میذاشت خونه و من ناراحت میشدم  اینم نتیجه اش!!! اینم کارتی که برای مهمونیت انتخاب کردیم البته بابا جعفر تو انتخاب حضور نداشت وقتی رفته بودم تهران من و بابایی با هم رفتیم گرفتیم. این عکسم مال وقتیه که شما 5-6 روزه بودی مامان جون. اینم دایی امیر حسین عزیزه که خیلی دوست داشت بغلت کنه اما از بس کو...
10 دی 1392

شیطون کاری دیانا موقع تلفن حرف زدن مامان...

امروز ظهر وقتی داشتم با مامانی تلفنی صحبت میکردم هر کاری که فکرشو نمیکنید دیانا انجام داد و آخرشم که نمیدوست چی کار کنه جعبه کفش مامانو برداشتو رفت توش.دختر ناز نازی مامان دل منو برده با این کاراش... راستی اون پشتیو که تو عکس میبینید به خاطر دیانا خانم اونجا گذاشتیم که همش میرفت جلوی بوفه و خودشو میزد به شیشه حالا هم که اینو گذاشتیم میره سرشو میاره بالا خودشو تو آینه نگاه میکنه!! ...
10 دی 1392

صندلی ماشین دخترمو دزد برد !!

سلام به دوستان عزیزی که به وبلاگ دخترکوچولوی من سر میزنن. دیروز من و نانا و پدرش رفتیم تهران خونه مامانی بعد از یه ماه!!!! خیلی دلمون تنگ شده بود.خلاصه کلی کارم داشتیم که باید یه روزه انجام میدادیم نانا خانم موند خونه پیش خاله و دایی ها و مامانیه عزیزش و من و پدر رفتیم خرید و دکتر و....... ولی آخره همه کارا که برگشتیم خونه مامانی در عقب ماشینو که باز کردیم وسایل و برداریم دیدیم نه وسایلی هست نه صندلی.......!!!!!!!!!! خیلی شوکه شدیم و بعد از شوکه شدن ،ناراحت.آخه دیانا همیشه تو صندلیش میشینه .صندلیشم خیلی گرون خریده بودیم(دلم برای بابا جعفر کلی سوخت) .(عزیزم) ولی بابا جعفر گفت فدای سرت باید از این به بعد مواظب باشیم وموقع پیاده شدن...
10 دی 1392

کلی زحمت بر باد رفته!!

وای خدای من کلی زحمت کشیدم و واسه هر عکسی که گذاشتم کلی توضیحات نوشتم اما حالا که اومدم نگاه میکنم میبینم هیچ کرومشون ثبت نشدن .کم مونده اشکم در بیاد خدا جونم دوباره کی وقت کنم بیام درستشون کنم....نمی خواستم ایجوری بشه!!!
8 دی 1392

کودکم سخن آغاز کرده!!!

خدای مهربونم یه بار دیگه ازتو سپاسگزارم که به فرزندم توان سخن گفتن بخشیدی و به من عمری دادی تا صدای فرزندم را که صدایم میکند بشنوم از تو میخواهم به ما یاری دهی تا از این گوش و زبان درست استفاده کنیم.دوستت دارم خدای مهربان به خاطر تمام داده ها و نداده هایت...   دیانای من 4 آذر برای اولین بار اسمشو به طور کامل تلفظ کرد.البته الان بازم میگه نانا.فعلاگ یه با گفته دیانا . به دامن میگه دونم به ماهی میگه ما ببی میگه:میو میو گاوه میگه:مااااا یه لغت پر کاربرد : ایینا ایینا (هرچی میخواد که اسمشو نمیتونه بگه میگه ایینا) مهتاب لالا: دتاب لالا کفش:دت همه پرنده ها : توتو همه چهارپایان :مااااااااا گیره سر: مو (دخترم به جای فعل ...
8 دی 1392